دیگران کاشتند و ما فقط خوردیم
دیگران کاشتندو ما خوردیم
این ضرب المثل زیبا از گذشتگان ما به جای مانده ، الحق که چه زیبا گفتند که:
دیگران کاشندو ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند.
دشت وانشان در زمان های کمی دورتر بسیار سر سبز و رنگین و تفریحگاه آشنا وبیگانه بود تا جای
جای آن تا کرانه های ریگزار های دوست داشتی، همین طور سرسبز بود و نسیم خوش باد اصفهانی،
خوشه های گندم و جو را نوازش می کرد و سر تا سر دشت را درختان گردو ، بادام و سیب پوشانده بود
ولی حالا چه؟
امروزه کسی نیست که بکارد تا دیگران استفاده کنند امروز ما نمی کاریم تا که دیگران نخورند .
امروز کاشته های قدیمی ها را از ریشه می خشکانیم و می سوزانیم تا ضرب المثل کمرنگ وکمرنگ تر
شود. و جایش را به این ضرب المثل امروزی بدهد که:
دیگران کاشتندو ما خوردیم ، ما نمی کاریم تا که دیگران نخورند.
ای کاش...
زمانی نه چندان دور، برج قلعه ها در اطراف وانشان سر به آسمان ساییده بودند که در نوع خودشان منحصر
به فرد بودند این برج ها دارای طبقات مجزا بودندکه در هر طبقه تیرکش هایی داشت که دیدمحدوده ی خود را
تا مسافت ها و تا پای برج را کنترل می کرد اما سالها پیش این برجها بدون توجه به قدمت آنها هر یک خراب
شدند.
ای کاشمختصر بودجه ای را در جهت ترمیم و باسازی قلعه و برج بجا مانده اختصاص داده می شد تا نمای
وانشان مجذوب تر می شد تا شاید سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بذل توجه ای به آن می نمودند تا
همانند ارگ گوگرد جهت بازدید گردشگران و زوار امامزاده در اختیار آنان قرار می گرفت .
ای کاش.....ای کاش.....ای کاش
به یاد زادگاهم وانشان
ای قریه کوچک دل آرام |
وی مولد روح پرور من |
ای دهکده عزیز،گمنام |
وی معدن مهر مادر من |
از گردش روزگارو ایام |
مهر تو نرفته ،از سر من |
این است ودیعه خدایی
آن روزگار که در تو منزلم بود |
من کودک خردسال بودم |
نه غصه زاد و محملم بود |
آسوده و بی خیال بودم |
نه حسرت مال در دلم بود |
نی در صدد جلال بودم |
عاری زصفات خود نمایی
ان منظره های باصفایت |
هرگز نشود مرا فراموش |
وان زمزمه های جان فزایت |
چون در بودم،همیشه درگوش |
باشد زعنایت خدایت |
روزی بکشی ،مرا در آغوش |
راحت شوم از غم جدایی
در مهد نسیم بوستانت |
چون غنچه گل دهن گشودم |
در سایه سرو گلستانت |
آسوده زهر غمی غنود م |
در پرتو ماه آسمانت |
چون مرغ حق این سخن سرودم |
زه،زه بجمال کبریائی
چندی به کنار سبزه و گل |
نیکو بگذشت زندگانی |
باصحبت و گفتگوی بلبل |
فارغ زحوادث جهانی |
از منظره لطیف سنبل |
مفتون حیات جاودانی |
آوخ که نبوده اش بقایی
در مدرسه طبیعت تو |
خواندم همه دفتر ولا را |
در مکتب لطف و رحمت تو |
جستم ره رافت و وفا را |
آن خرمی و طراوت تو |
حل کرد تجلی خدا را |
بی قصه امر ((لن))ولائی